سه‌شنبه

گلزار شهدا جائیست که نمادهای فرهنگی و جلوه های فرهنگی متعددی ظاهر شده و لازم است که حفظ شود.

دکتر حسین کچوئیان استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران : من با اصل دیدگاه شما موافقم و این شکل ورود دولت و نهادهای دولتی را در زندگی معمول مردم به طور کلی غلط می دانم کما اینکه چنین کاری در قبرستان های داخل شهر انجام دادند بر یک اساس کاملا غلطی که هیچ جا نمونه نداشت. آنها گفتند بر اساس مسائل بهداشتی درست نیست که اجساد در شهر دفن شوند در حالیکه الان در کشورهای اروپایی هم برخی جاها قبرستان ها در وسط شهر هست و این در حالیست که آنها سنت های مارا ندارند و فکر های مارا هم ندارند.
در مورد گلزارهای شهدا به دو دلیل با این قضیه و این کاری که دارد انجام می شود مخالفم. یکی اینکه اینجا عرصه زندگی خود مردم است و مردم اگر مانعی مشکلی ایجاد نکنند نمی شود به جهات مباحث سلیقه ای و ذوقی و اینها وارد زندگیشان شد قبرها مال آنهاست. آنها با آنها زندگی می کنند. من و شما که با آنها زندگی نمی کنیم یکی از این حیث غلط است و یکی دیگر قضیه تکلیفی است و همانطور که شما تشخیص دادید آنجا جائیست که نمادهای فرهنگی و جلوه های فرهنگی متعددی ظاهر شده و مردم بر اساس فهمشون علائقشون و نوع نگاهشون به مساله شهادت یک کار هنری در آنجا ایجاد کرده یک کار فرهنگی ایجاد کرده اند و لازم است که حفظ شود و نگهداری شود و من نمی دانستم که ذهن های بوروکرات و ذهن های سطحی و غیر عمیق تا اینجا پیش رفتند که گلزارهای بیشتر شهرستان ها را هم تخریب کردند و این اسباب تاسف است انشاءا... که مابقی آن اینگونه نشود.

شنبه

یکسان سازی گلزارهای شهدا بدون فکر فرهنگی طرح ریزی شده است

سومین جلسه نقد و بررسی طرح ساماندهی گلزارهای شهدای سراسر کشور، به كوشش كانون انديشه­ ي دانشجوي مسلمان دانشگاه امیرکبیر، با حضور آقاي عليدادي (راوي مناطق عملیاتی جنوب) برگزار شد. در این جلسه که در محل گلزار شهدای بهشت زهرای تهران برگزار شد؛ آقای علیدادی توضیحاتی درباره معضل "نبود فکر فرهنگی"، مثالهای عینی و اثرات آن بیان کردند. ایشان همچنین بخشی از دلایل مخالفت خود با طرح یکسان سازی گلزارهای شهدا را نیز ذکر کردند.

هر کاری که انسان برای خدمت به دین و مردم انجام می­دهد توفیقی از جانب خداست. در این عالم هیچ چیز خود به­ خود رخ نمی­دهد. ما این مسئله را می­دانیم ولی آن را برای همه­ی زندگی در نظر نمی­گیریم.

الحمدلله در حال حاضر انقلاب تا حدی به مسیر اصلی خود نزدیک شده است. و یکی از دلایل مخالفت­های فراوان هم با کشور، همین است. هرگاه فشار مخالفین افزایش پیدا کرد مطمئن باشید که راه پیش رو درست است. من خود با طرح یکسان سازی مخالفم ولی در حال حاضر تعدادی از کسانی که تصمیم به این طرح گرفتند ضرباتی به مراتب سنگین تر از این به اسلام و انقلاب وارد می­کنند. به ریشه های اسلام ضربه می­زنند. باید به مهم ترین توصیه های شهیدان، که در وصیت نامه هایشان به آنها اشاره کرده اند عمل کنیم. مثلاً سفارش کرده اند که امام را تنها نگذارید. خیلی از آنها به نماز جمعه سفارش می­کردند. به حجاب تاکید فراوان داشتند و جمله­ی معروف آنها این بود: " خواهرم سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است".

در کشوری که اینقدر از تهاجم فرهنگی سخن می­گویند، تفکر فرهنگی وجود ندارد. در مملکتی که همه دم از "کارهای فرهنگی" می­زنند، کسی به "فکر فرهنگی" توجه نمی­کند.

در تاریخ انقلاب یکی از بزرگترین و موثر­ترین کارهای فرهنگی، ایجاد برنامه های راهیان نور است ولی بعضی از افراد، آثاری را که در آنجا هست و تاثیر گذاری فراوان دارد را از بین می­­برند و در عوض جایی سرمایه گذاری می­کنند که حداقل تاثیرگذاری را هم ندارد. این کارها ناشی از نبود فکر فرهنگی است. پیامبر(ص) فرمود: "هرکس کاری را بدون علم انجام دهد خرابکاری­های او از اصلاح کاری­هایش بیشتر است."

نمونه های آن را می­بینیم. مثلاً در منطقه، ما بارها سفارش کردیم که هیچ تغییری در فضا ایجاد نکنید. کار فرهنگی این نیست که در فضای اصلی تغییر ایجاد کرده و در عوض نمایشگاه برپا کنید؛ اتفاقا کار فرهنگی در اینجا این است که دست نزنید و هیچ کاری نکنید. در شلمچه (که خود یادگار آن دوران است) نمایشگاه ایجاد می­کنند؛ غافل از اینکه این نمایشگاه در هرجای دیگری می­تواند برپا شود، ولی شخصی که از جاهای دیگر به این مکان (مناطق عملیاتی) می­آید و در این برنامه شرکت می­کند، قصد دیدن یک نمایشگاه را ندارد. او در این فضا قصد دیدن خاک، سنگر، خاکریز، کانال، سوله و شنیدن در مورد آنها را دارد. ولی بعضی با نداشتن این دید، آن مکان ها را از بین می­برند و به جای آن نمایشگاه های مصنوعی، که هرگز توانایی ایجاد آن حال و هوا را در مخاطب ندارد، ایجاد می­کنند.

وقتی زائر وارد منطقه می­شود، به جای توجه به خود سرزمین و برقراری ارتباط، سرگرم تماشای این نمایشگاه­ها می­شود. این نشانه ی بی­فکری است. مثل اینکه وقتی در یک سینما همه برای دیدن فیلم آمده اند، توجه آنها را به دیدن یک تابلوی نقاشی جلب کنیم. در کارهای فرهنگی علاوه بر کسانی که مغرضانه ایجاد مشکل می­کنند، بی­فکر کار کردن ما، به کارهایمان ضربه فراوان خواهد زد. مانند همین ماجرای یکسان سازی گلزار که بدون فکر فرهنگی و در نظر گرفتن جوانب آن طرح ریزی شده است.

ما در جاهای دیگر سرمایه های بسیاری را صرف پرورش فرهنگ می­کنیم ولی از آثار فرهنگی خود بهره­ی لازم را نبرده و آنها را از بین می­بریم. مثلاً در مورد گلزار شهدا برخی مخالفین این سوال را دارند که آیا ما تمام کارهای لازم را انجام دادیم و تنها رسیدگی به گلزار باقی مانده است؟ من بیشتر به این نکته تاکید می­کنم که اگر در زندگی روزمره، مسئولیت چیزی را بر عهده بگیریم که روی آن شناخت نداریم، این جهالت ضربه خواهد زد. نمی­دانم که این طرح (یکسان سازی گلزار) به خاطر بازدید از کشورهای خارجی یا سخنان افراد دیگر، به فکر مسوولین رسیده است.

مثال دیگر این قضیه طرحی است که مسئولین برای جذب توریست مطرح کرده اند. بعضی افراد برای این کار پیشنهاد ایجاد هتل های چند ستاره با مبلمان و امکانات رفاهی و اروپایی در مناطق زیبا و باستانی و شمالی کشور را دادند. غافل از اینکه آن شخص اروپایی که از آن راه دور برای دیدن این مناطق می­ آید قصد تجربه­ی محیطی متفاوت را دارد، چراکه او در محل زندگی خود آن امکانات رفاهی وهتل­های چند ستاره را دارد. او اتفاقاً به اینجا می آید که در همان کومه، روی زمین، در همان کاسه گلی و کوزه آب بخورد. او وقتی به دشت کویر ما سفر می­کند می خواهد در کویر قدم بزند و احتیاجی به سایبان ندارد. او می­خواهد در خانه­ ی کاهگلی بماند. او می­خواهد با تفاوت های زندگی ایرانی آشنا شود.

اگر همه­ ی این مسائل را در نظر بگیریم به این نتیجه خواهیم رسید که این کارها اشتباه است.


دوشنبه

شما با یک جهالت فرهنگی-تاریخی مقابله می کنید

بسم الله الرحمن الرحیم

دومين جلسه نقد و بررسي طرح ساماندهي گلزارهاي شهداي سراسر کشور، با حضور دکتر کوشکي (عضو هيئت علمي دانشگاه خواجه نصيرالدين طوسي) به كوشش كانون انديشه­ي دانشجوي مسلمان در دانشگاه اميرکبير، برگزار شد .

وقتي شنيدم بعضي از شما از ابتدا و بعضي به تازگي به اين کار پيوسته­ ايد ، برايم عجيب بود که در جمهوري اسلامي تعدادي از بچه هاي مذهبي کاري را شروع کرده­اند که بعد از يک سال هنوز آن را پيگيري مي­کنند. اين موضوع هم براي من عجيب بود، هم تحسين برانگيز. از طرف ديگر برايم عجيب بود که چرا با توجه به تحولات اخير هنوز دنبال اين قضيه هستند. بعضي ها فکر مي کردند با موضوعات پيش آمده بايد روي اصل جمهوري اسلامي فکر کنيم و ببينيم که چه خبر است، ولي اين گروه، مثل اينکه هيچ اتفاقي نيفتاده، به کار قبلي خود را ادامه دادند. اينها همه جاي تحسين دارد، به اين خاطر که کار درست همين نمونه کار است. يعني اگر بخواهيم کار درستي را، با مقياس هاي ديني خود و حتي با مقياس هاي بشري، انجام دهيم -حتي اگر ما يک دسته آدم لامذهب در کشور فنلاند باشيم و بخواهيم کار کنيم- باز هم کار درست همين نمونه کار است. کاري که در آن پشتکار وپيوستگي وجود داشته باشد و هيچ چيزي روي آن تاثير نداشته باشد. از اين نظر اگر اين کار براي گلزار شهدا فايده نداشته باشد، و اگر شهرداري اين قبور متبرک را تخريب کند، براي بچه هايي که در اين مدت، شايد بيش از يک سال، تلاش کرده اند و درگير اين کار بوده اند تمريني براي يک کاردرست و به سامان است. خيلي از اتفاقات و تحولات عجيب و غريب امسال رخ داده، اما دوستاني که درگير اين کار بودند با جديت گفتند: کاري را که شروع کرديم بايد به سرانجام برسانيم. اين چيزيست که در کشور ما و در بين بچه هاي مذهبي ناياب است و به همين خاطر است که بچه هاي مذهبي ما، حتي آنها که اهل کار هستند، همه جا هستندو چون همه جا هستند هيچ جا نيستند. متولي صد شهر خرابند، که اين صد شهر خراب به هيچ دردي نمي خورد، ولي عرضه ي ساختن يک ده آباد را هم ندارند. مثلا خيلي ها احساس مي کردند توي شش هفت ماهه گذشته بايد به اسلام خدمت کنند يا اينکه به سبزها ضربه بزنند. در صورتي که شايد بهترين کار براي ضربه زدن به آمريکا و يا هر آدم بد ديگر اين است که هرکس کار خود را، کاري را که شروع کرده را، درست انجام دهد. شايد اين مسائل با کاري که شما انجام مي دهيد ارتباط مستقيمي ندارد ولي وظيفه ام بود که اين مطالب را بگويم و هيچ تعارفي ندارم. دوستاني که با من بوده اند مي­دانند که اگر کارشان مشکل داشت بدون هيچ تعارفي مي گفتم اين کار، بيخود، اشتباه يا مسخره است. از طرف ديگر چون مي دانم نشانه هاي کار درست و به سامان دراين کار وجود داره، جا دارد (اين کار را) تشويق کنم و بگويم اين کار، کار درستي است و اين پشتکار و رها نکردن کار به بهانه ي اولويتهاي ديگر نشانه ي اين است که انشاالله اگر اين دوستان متولي کارهاي خيلي بزرگتر از اين و خيلي جدي­تري هم بشوند و با همين نگاه کارها را دنبال کنند، مي توان گفت به تدريج نسلي اين مملکت را به دست خواهد گرفت که تازه فهميده کار درست يعني چه. نسلي که قرار نيست ديگر بخواهد با يک دست هفت هندوانه بردارد؛ به اين نتيجه ي درست و به اين جمله ي حضرت امام رسيده است که: "هر کسي در هر جايي كه هست کار خودش را درست انجام بدهد." اين يک نکته ي مهم و قابل تقدير است. شايد به اين خاطر که شما در اين طرح تلاش مي کنيد ، خدمتي به شهدا بکنيد، اين هم برکت کار شهدا بوده که خواستند در اين کار محکم باشيد و مسيرتان را ادامه بدهيد. .
نکته ديگر اين است که در اين گيرودار عده­اي مي­گويند شهدا که "عند ربهم يرزقون" هستند و در بهشتند، جسم مادي آنها چه اهميتي دارد؟ مهم راه و فکر شهداست. مثلا اگر شهرداري بخواهد قبور شهدا را خراب کند چه اتفاقي مي افتد؟ تازه شهرداري که نمي خواهد خراب کند. قصد دارد آنها را قشنگ و يونيفرم و شيک کند. مي خواهد در آنجا سراميک فرش کنند.

البته بنياد شهيد اکثر گلزارهاي ايران را به اين شکل در آورده است و فکر مي کنم گلزاري نمانده باشد که اين اتفاق نيافتاده است و حتي در روستاهاي پرت هم اين يکسان سازي ايجاد شده است. عمدتا هم با الگوگيري از کشورهاي خارجي است. گفتند: "اينجا را بايد يک دست کنيم. چه معنايي دارد که هر قبري يک اندازه و يک فرم باشد. تابلوي يکي بلند و ديگري کوتاه باشد و بي نظم باشد. بياييم منظم کنيم تابلوها يک اندازه باشد،عکسها يک رنگ باشد. سنگها يک رنگ باشه در واقع همان يکسان سازي يا يونيفرم سازي را انجام دهيم. شايد مباحثي را که قبلاً بنده يا دوستان ديگر(پيرامون همين مطالب) مطرح کرديم ديده باشيد. صحبت هاي امروز من به نوعي تکرار همان حرف ها و به نوعي يادآوري يک نکته است.

کاري که اين آقايان مي کنند، بدون آنکه خودشان متوجه باشند، شبيه کاري است که وهابيت در عربستان مي کند. يکي از دلايلي که، نه فقط ما که شيعه هستيم، بلکه جهان اسلام به وهابيت نقد دارد اين است که چرا ميراثهاي فرهنگي به جا مانده از دوران اسلام و پيامبر را خراب کردند و وقتي به سراغشان مي­رويم يک سري دلايل اعتقادي دارند و مي­گويند به اين دلايل اعتقادي اين آثار نشانه هاي کفر است و بايد تخريب شود. از طرف ديگر مي­پرسيم مثلاً چرا کوچه­ي بني­هاشم را در کنار بقيع خراب کرديد؛ مي گويند: مي خواستيم اينجا را تميز و نظيف و بزرگ، درست کنيم. نمي­شد که اين خرابه ها را نگه داريم. يعني نگاه آل صعودي و وهابيت اين است که هيچ فهمي نسبت به ميراث فرهنگي ندارند. مي پرسيم چرا قبر پدر پيغمبر را خراب کرديد؛ مي گويند: خوب شرک بود. مي گوييم قبول شرک است، مثلاً چرا خانه اي را که پيغمبر در آن متولد شده را خراب کرديد؟ مي گويند: خانه خرابه به چه درد مي خورد؟ به جاي آن برج بزرگي ساختيم. اينکه قشنگتر است!! با استدلالي در همين حد.

اگر ملتي ميراث فرهنگي خودش را خراب کند، مي گويند نمي­فهمي. نميداني ميراث فرهنگي به چه معناست و از آن درک نداري. اتفاقي که در اينجا مي افتد به چند دليل اتفاق احمقانه­اي است: اول اينکه اين آقايان ميراث فرهنگي را تخريب مي­کنند. من اصلاً کاري به متبرک و معنوي بودنش ندارم. مي­گويم ميراث فرهنگي. به اين بهانه که مي­خواهيم چيز قشنگي بسازيم، مي خواهند خرابش کنند. مثلاً کسي بگويد که تخت جمشيد چيز بدقواره­اي است. ميله­هايش کج و معوجند. خرابش کنيم و خيلي منظم و قشنگ، با ستونهاي بتني جديد بسازيم. اين حرف و پديده چقدر مي تواند مسخره و مضحک باشد؟ ارزش تخت جمشيد به هميني است که هست. اگر بنا باشد به خاطر بي­نظم بودن آن را خراب کنيم وچون ستون هايش کج است آن را از اول و صاف بسازيم، اين ديگر ميراث فرهنگي نيست. بلکه ميراث فرهنگي تو براي هزار سال ديگر است. دقيقا با همين استدلال مضحک آقايان تلاش مي کنند که گلزار شهدا را منظم کنند. مگر آن چيزي که هست بي نظم است؟ مي گويند: بلي. مي گوييم تعريف شما از نظم چيست؟ مي گويند يکسان بودن. اين تعريف خيلي کوته بينانه­اي است، نظم که هميشه به معناي يکسان بودن نيست. اگر در مورد نظم صندلي صحبت کنيم مي گوييم براي منظم بودن بايد يکسان باشند. اگر در مورد نظم يک پديده ي ساده ي مکانيکي مثل نرده صحبت کنيم درست است. ولي ما درباره ي پديده اي کاملا فرهنگي و حتي فرهنگي-معنوي، نه فقط فرهنگي، صحبت مي کنيم. نظم اين پديده که نظم مکانيکي نيست. اگر در مورد پديده هاي مکانيکي صحبت کنيم نظم آن ها مکانيکي است. به عنوان يک مثال ساده، کسي بخواهد چهره ي انسانها را با همين مقياس نظم مکانيکي ارزيابي بکند. مثلا بگويد حتما چشمها بايد اين اندازه باشد و... اين ديگر يک ربات مي­سازد؛ آدم نيست. وجه تمايز انسانها اين است که اندازه­ي چشم و بيني آنها با هم فرق مي­کند و همين تنوع، فضاي انساني ايجاد مي­کند. قرآن مي­گويد: "شما را متفاوت آفريديم که هويت پيدا کنيد". اگر شما همه مانند ربات و يک فرم بوديد، مثلا کار خانه ي خودرو سازي دوميليون خودروي يک مدل درست مي کند که کوچکترين فرقي با هم ندارند، اگر شما اينگونه بوديد مشکل هويت پيدا مي­کرديد. .
حالا ما در مورد پديده­اي صحبت ميکنيم که کاملا به انسانها مرتبط است. آدمهايي که به اعتقاد ما زنده هستند و اصلا نمرده­اند. يعني گلزار شهدا به اعتقاد ديني ما صاحب دارد و صاحبانش هم زنده هستند. صاحبانش خانواده­ي شهدا نيستند، بلکه در وهله­ي اول خود شهدا هستند. اگر اعتقاد داريم شهدا زنده هستند و عند ربهم يرزقون هستند، پس هر کدام از اين قبرها يک صاحب و مالک دارند. اينکه ما مي­گوييم شهدا زنده­ اند، يک جمله­ ي نمادين نيست که صرفاً بگوييم شهدا زنده هستند. بلکه در قرآن آمده و باور ديني ماست. يعني اگر قبول نداشته باشيم بايد يکشنبه­

ها به کليسا برويم!

ما در مورد پديده­اي صحبت مي کنيم که صاحبانش زنده اند.کساني هم که آنجا مي روند زنده اند. چه خانواده ها ي شهدا، چه من، چه شما و چه هر کس ديگري. يک پديده ي کاملا فرهنگي، معنوي و انساني صحبت مي­کنيم. چگونه مي­توانيم اين را با خط کشي مکانيکي بسنجيم و اندازه بگيريم؟

کساني که مي­خواهند اين کار را انجام دهند و قصد خدمت هم دارند، به اين فهم نرسيده­اند که، کسي مخالف اين نيست که آسفالت بين قبور شهدا سنگفرش شود اما بر هم زدن اين ترکيب هويتي – طبيعي، يعني اينکه شما داريد در امري که به انسانهاي زنده مربوط است دخالت مي­کنيد. و چون اين کار را در عرصه هاي ديگر هم انجام مي­دهند فکر مي­کنيد اينجا هم حق دارند انجام دهند. به طور مثال در خيلي از جاهاي دنيا سنگفرش­هايي را مي­بينيد که مربوط به سال 1523 ميلادي است؛ خانه­ي فلان دانشمند است يا اين کوچه دقيقا همان کوچه­

اي است که فلان دانشمند در1923 ميلادي در آن زندگي مي کرده و بدون دوباره سازي از همان دوران باقي مانده است. مثلاً در ايتاليا، برلين از اين صحنه ها زياد است. ورود خودروها و کابل کشي برق را به اين قسمت ممنوع کرده­اند و آدم­ها با شرايط خاصي وارد اين مکانها مي شوند. اجازه ندادند مدرنيته وارد اين قسمتها بشود. چون حفظ اين قسمتها براي آنها مهم بوده است. براي نمونه، در شهر رم نشانه­هايي از قبل ميلاد تا به امروز يافت مي شود. بنابراين آدمي که در اين شهر زندگي مي­کند مشکل هويت ندارد. مي داند کيست. مي ­داند که هر روز از جلوي خانه ­ي فلان معمار، ميکلانژ، يا قهوه خانه­اي که لئوناردو داوينچي در آن قهوه مي خورده، گذر مي­کند. و مي­گويد من دارم در شهري زندگي مي­کنم که امروزم با همه ­ي گذشته­اش پيوند خورده، چون آنها را به عينه مي ­بيند. .
حال اگر کسي در تهران متولد شود و بخواهيم تهران را به او نشان دهيم، کجاي تهران را نشانش دهيم؟! دوستاني که الان مي­خواهند اين کار انجام دهند، قبلا هم مي­گفتند سبزه ميدان تهران به چه درد مي­خورد آن را خراب کنيم. خراب کردند و به جايش پارکينگ درست کردند. حال اگر من بخواهم براي شما تاريخ قاجاريه را بگويم و بگويم بخشي از هويت شما آنجا بوده و در آنجا چه اتفاقي افتاده، بايد پارکينگ نشانتان بدهم. يعني يک گسست و قطع ارتباط بين شما و هويت گذشته اتفاق مي­افتد. .
مثالي ديگر، خيلي از شما به جنوب يا همان خرمشهر رفته­ايد. وقتي که به آنجا مي­رويد چه احساسي به شما دست مي دهد؟ هيچي! چون خرمشهري که مي بينيد و از آن صحبت مي­شود يک شهر جديد و نوساز است. شما نگاه کنيد مي­گوييد اين شهر از شهر ما هم نوسازتر است. ولي اگر خرمشهري که روي ديوار آن آثار گلوله و خون بود، حفظ مي­شد و شما شهري را که واقعا جنگ در آن نمايان بود، مي­ديديد و مي­گفتند که اينجا محل شهادت فلاني است. تابلويي براي آن بگذارند و جاي گلوله ها را در آن مشخص کنند. آيا اين باعث مي شود که شما با گذشته ارتباط برقرار کنيد يا اينکه برويد در يک شهر نوساز شيک که عکس شهيدي را کشيده و با تابلوي فلزي روي ديوار زده­اند؟ اين هيچ حسي ايجاد نمي­کند. .
يک سفر اکتشافي به دانشکده الهيات دانشگاه تهران برويد. در راهروي ورودي گروه فرقان دست به ترور شهيد مفتح زده­اند. دقيقا همان جا عکس و تابلوي شهادت شهيد مفتح را زده­اند. "اينجا محل شهادت شهيد مفتح است." کساني که براي اولين بار وارد اين راهرو مي­شوند بدون هيچ استثنايي قفل مي­کنند و در همان جا مي ايستند و محيط آنها را مي­گيرد. احساس مي کنند که اين اتفاق الآن افتاده است. .
در اينجا من اگر (با اين جمله) تشبيه هم بکنم خيلي بيجا نيست. اگر شخص بي عقلي بگويد خانه­ي کعبه را که در زمان حضرت ابراهيم از سنگ و ملات بوده را نوسازي کنيم. (اين دقيقاً همان فکر است.) پاسخ اين است که کعبه که ديگر برج نيست که آن را خراب کنيم و با گرانيت بسازيم. هويت آن به همين است که هست. همينطور حجرالاسود.
اين پيوند تو با تاريخ و با گذشته­ات است. ما انسانها محسوس هستيم و با چشم و گوش و دست با مفاهيم و دنيا ارتباط برقرار مي­کنيم. به همين خاطر خداوند براي ما مفاهيم را در قالب نمادهايي ملموس کرده است. خدا همه جا هست، ولي فرموده خانه­اي سياه رنگ با اين ابعاد و اين متراژ؛ همه به سمت آن خانه نماز بخوانيد. چرا؟ چون ما آدمها به دنبال نشانه­هاي محسوس از مفاهيم نا محسوس هستيم. يعني طوري خلقت شده­ايم که اگر با مفاهيم سر و کار داشته باشيم راضي نمي­شويم بلکه نشانه مي خواهيم. و به همين خاطر است که براي ما بحث بارگاه و گنبد و قبر امام، موضوعيت دارد و فقط هم قبر يک امام نيست. کدام يک از ما حرم امام رضا (ع) را يک قبر فرض مي­کنيم؟ ما به آنجا به عنوان جايي که در آن مرده اي خاک شده است نگاه نمي کنيم. ما آنجا را يک فضاي کاملا زنده­ي معنوي مي­دانيم. مي­دانيم که روح امام رضا (ع) همه جا هست، زنده هم هست. اما جايي مي­رويم که از اين طريق به صاحب آن قبه و بارگاه متصل شويم. فرض کنيد که بخواهيم با همين ديدگاه با امام زاده­ها، که بخشي از تاريخ ماست، رفتار مي کرديم. مثلا مي گفتيم حرم حضرت عبد العظيم (ع) بايد اينطوري باشد و حرم حضرت معصومه (س) بايد آنگونه باشد آنگاه چه بر سر اين بارگاه ها مي­آمد. اگر اين تفکر زورش برسد با حرمها هم همين کار را مي کند. هيچ تفاوتي بين حرم شهدا و حرم حضرت عبدالعظيم (ع) از لحاظ مقام معنوي وجود ندارد، اين حرف بنده نيست. به تعبير حضرت امام "مزار شهدا دارالشفاي آزادگان جهان خواهد بود" و در آنجا شفا مي­گيرند. نه تنها شفاي جسمي بلکه شفاي روحي و معنوي.

اين مسئله به علت نشناختن موقعيت است، نشناختن مفاهيم فرهنگي و ميراثهاي فرهنگي که جاري و زنده­اند. در مواردي مثل تخت جمشيد، بله صاحبان تخت جمشيد واقعا امواتند. اما شهدا که اموات نيستند. "بل احياءٌ عند ربهم يرزقون". به همين خاطر کاري که اين آقايان مي­کنند در تاريخ معاصر کشورمان بارها اتفاق افتاده است. ميدان توپخانه ي تهران، که اصلا قابل قياس با اين موضوع نيست، ضلع جنوبي آن يک ساختمان دراز و بدقواره اي براي مخابرات ساخته شده است. درهمين دوره ي پهلوي دوم اينجا يک ساختمان باستاني و در واقع تاريخي وجود داشت که دردوران قاجار ساخته شده بود. خيلي هم ساختمان زيبايي بود. آن ساختمان درعکس هاي ميدان توپخانه ي قديم هست. آمدند، خرابش کردند و برج بزرگ مخابرات را ساختند. حالا خيلي حرص مي خورند و دريغ که چرا آن شهردار آن موقع، سال 1330، اينقدر بي عقل بود. غافل از اينکه اين بي عقلي هنوز هم وجود دارد. با اين تفاوت که آن ساختماني که خراب کردند ارزش تاريخي داشت ولي ارزش معنوي و فرهنگي نداشت. اين مکاني که اين اقايان، در شهرهاي ديگر خراب کردند، و حالا در اينجا هم مي خواهند خراب کنند ارزش تاريخي فرهنگي و معنوي دارد. اتفاقا معنويتش هم به بکر بودنش است. اگر اين بکر بودن را از آنها بگيريم و مصنوعي­اش کنيم بخش زيادي از بار معنوي­اش هم خواهد رفت.

در جلسات قبل هم اشاره شده است. شايد ديده يا خوانده باشيد. من ميخواهم بيشترين تاکيدم روي اين مساله باشد که در واقع شما با يک جهالت فرهنگي-تاريخي مقابله مي­ کنيد که اين جهالت سوژه ­ي ما به ­ازايش گلزار شهدا شده است. شما براي اينکه گلزار شهدا خراب شود يا نشود نمي ­جنگيد. شما با يک جهالت ريشه ­دار تاريخي مقابله مي­کنيد که حالا بارش بر روي دوش شما، شماي نوعي يا افرادي مثل شما، افتاده است. چند مثال ميزنم تا متوجه منظورم بشويد. مثلا در مدينه مساجد سبعه اي وجود دارد. مساجد هفت گانه اي در مدينه هستند که هر يک براي يکي از صحابه است. يکي براي حضرت زهرا (س) است. يکي براي حضرت امير (ع) است. وهابي ها مي خواهند اين مساجد را خراب کنند و شروع هم کرده اند. درب مسجد حضرت زهرا (س) را در حال حاضر در حدود 8 يا 9 ماه است که گل گرفتند و صاف کردند. شما که مخالفت مي کنيد و مي گوييد: اين مسجد حضرت زهرا (س) است. اين جايگاه نمازشان و مصلاي نمازشان است. چرا مي خواهيد خراب کنيد؟" در واقع فقط از اين مکان دفاع نمي کنيد. با اين آدمي که مي خواهد اينجا را خراب کند دعوا نداريد. شما داريد با طرز تفکر غلطي مبارزه مي­کنيد که اين دفعه زورش به اين مکان رسيده. قبلاً زورش به جاي ديگر رسيده بود و فردا هم به جايي ديگر. اگر شما امروز جلوي آن را نگيريد فردا اين آدم (تفکر) بدون هيچ ترديدي خود قبر پيامبر را از بين مي برد. مي گويد چه معني مي دهد که پيامبر قبرش مشخص باشد؟ مي کَّنند، صافش مي کنند و کاشي مي کنند. اين مقابله با يک تفکر غلط است که امروز ما به ازاي آن يک نگاه کاملا مکانيکي به يک مجموعه­ ي فرهنگي-تاريخي-معنوي خاص که به طور طبيعي شکل گرفته است.

جالب اينجاست که برخورد اين آقايان با اين قضيه برخورد آمرانه­ اي است. يعني مي­خواهند نظر سنجي کنند که اگر حساسيت مردم پايين آمده، دست به تخريب بزنند. يعني تا حالا هيچ وقت شک نکرده­اند که کاري که مي­خواهند بکنند، کار غلطي است. با خود مي گويند اوضاع که آرام شد ما به کار خود ادامه مي دهيم. از اينجا مي­فهميم نگاهشان مکانيکي است. همين طور که مثلا خيابان نواب را خراب کردن و به جايش بزرگراه نواب ساختند. ساختمان هاي دراز و بزرگ که يک وصله ي ناهمگوني به شهر تهران است. حالا خودشان هم درمانده اند که با اين زشتي چه بايد بکنند. بزرگراه نواب، از لحاظ بصري، آنقدر زشت است که از لحاظ استاندارد زندگي هيچ چيزي ندارد. به همين خاطر ديگر آن را گسترش ندادند.

اگر بتوانيد آگاه سازي فرهنگي و ايجاد حساسيت نسبت به اين قضيه را ايجاد کنيد، هم خودتان اين حساسيت را درک مي­کنيد و در واقع که با يک طرز تفکر غلط مبارزه مي­کنيد که ديگر نتيجه­ اش اين نخواهد شد.

براي اينكه بگويم ما از چه چيزي رنج مي بريم، يک مثال ساده مي زنم. خيلي ها مدعي خليج عربي هستند. تنها ما مي گوييم خليج فارس است. همه -نشنال جئوگرافي (national geography) و رسانه هاي غربي- مي­گويند خليج عربي و تنها ما مي­گوييم خليج فارس و صدايمان به هيچ کس نمي رسد. البته خليج عربي قدم اول است براي خيلي اتفاقات ديگر. آن وقت همه باور مي کنند که جزيره ي ابو موسي، -که در اصل بوموسي است و عرب به آن ابوموسي مي گويد- و تنب بزرگ و کوچک هم براي اعراب است و اينطور نگاهي پيدا خواهند کرد. حالا در اين درگيري ها که يک تکه سنگ نوشته تقريبا متعلق به 3000 سال پيش، در جزيره ي خارک وبه طور اتفاقي، پيدا مي شود. در آن يک (فرد) پارسي نوشته است "اينجا چشمه ي آب را پارسيان حفر و به سازي کردند و در اختيار هر تشنه اي قرار دادند". اين لوح سنگي که با 3جمله و نصفي اين را رويش نوشته بود ند پيدا شد. يعني اينکه ما در فضايي ،که مي گشتيم تا ثابت کنيم اينجا خليج فارس است، يک لوحه اي با همين عنوان پيدا کرديم که ثابت کرد از 3000 قبل اينجا محل سکونت پارسيان بوده و پارسيان آنقدر در اينجا رفت وآمد داشتند که اين چشمه ي آب را درست کردند و در اختيار هر تشنه قرار دادند. نگاه غلطي که شما با آن مبارزه مي کنيد همين نگاهي است که اين سنگ را در وسط جزيره ي خارک رها کرد تا يک آدم بيکار با چکش آن را شکست. يعني تنها سند تاريخي ما را که جهان تاييد کرده بود که اين خليج فارس است از بين برد. بعد ميراث فرهنگي گفت خوشبختانه خراب نشده است. فقط 75% آن از بين رفته است! مي گوييم چرا از آن حفاظت نکرديد؟ مي گويند ما اينقدر از اين چيزها داريم! به همين سادگي! ديگر براي چه حفاظت کنيم؟! و رهايش مي کنند.

مثلا در شيراز يک جايي به نا م "تکه ي هفت تنان" است. سنگ نوشته هايي متعلق به 900 يا 800سال پيش و متعلق به دوران هاي مختلف وجود دارد. آنها را درکف حياطي ريختند و بعد بچه ها روي آن گرگم به هوا و لي لي بازي مي کنند! مي گوييم اينها چيست؟ مي گويند اينها را جمع کرده ايم ريختيم اينجا! واقعا همين طرز تفکراست. کجا؟ در حياط ميراث فرهنگي ..

شما داريد با طرز تفکر غلطي مي جنگيد که آمده ارگ کريمخاني که از دوران زنديه براي ما مانده است و از آن، -مخصوصاً آنهايي که معماري مي خوانند- خيلي چيزها مي شود ياد گرفت. آنجا را تبديل به اداره کرده اند و اداره هم خيلي چيزها نياز دارد. کلي سيم برق از داخل اين ساختمان عبور دادند. روز بعد با ميخ ديوارهاي کل ساختمان را سوراخ مي کنند. ميگويند مي خواهيم شبکه ي کامپيوترايجاد کنيم. مي گوييم اين ميراث فرهنگي است. نبايد اين کار را انجام دهيد؛ خراب مي شود.

شهرداري اصفهان سي وسه پل را با کمپرسور کندند و از درون آن سيم برق عبور دادند. مي گوييم چه کار مي کنيد ؟ مي گويند سي وسه پل هست ولي برق مهم تراست! تو با مدرنيته مخالفي ؟ بايد اينجا نوسازي بشود!

شما جايي را از تاريخ ما پيدا نمي کنيد که ما عمداً آن را خراب نکنيم. چون نمي فهميم يعني چه. نمي فهميم به چه دردي مي خورد. مي گوييم چرا بچه هاي ما به گذشته ي خود هيچ علاقه اي ندارند؟ چرا بچه هاي ما همه دوست دارند به خارج از ايران بروند؟ چرا اينجا نمي مانند؟ چرا مهاجرت زياداست؟ و... چرا بمانند اينجا ؟ اينجا هويتي دارد؟ اينجا چه چيزي دارد؟ اينجا هيچ چيز ندارد. مگر تو اجازه دادي که او با گذشته اش، با هويتش، ارتباط بر قرار کند و بفهمد کيست؟ فرض کنيد در اين کلاس، اگر نگاه هويتي وجود داشت، شما مي دانستي که در اين کلاس مثلاً اينجا جاي پروفسور فلاني است. يا اينجا جايي است که شهيد فلاني نشسته است. يا مثلاً آقاي دکتر فلاني، که بنيان گزار فلان جا بوده است، آنجا روي آن صندلي مي نشسته. اگر بداني که در اين کلاس چه اتفاقي افتاده آيا همين انساني که الان اينجا نشستي خواهي ماند؟ تو با خود مي گويي که من ادامه ي او(شخصي که در جاي آن نشستي) و ادامه ي خط منطقي او هستم. فرض کنيد در هر کلاسي بداني که فلان آدم در اينجا تدريس مي کرده يا فلان آدم در اينجا درس مي خوانده. يا چه کساني از اينجا فارغ التحصيل شدند؟ اين يعني شما بدانيد که ادامه ي منطقي اين نسل هستيد. شما يک کات خورده اي نيستيد که مثلاً ناگهان از آسمان افتاده باشيد. شما ابتدا و انتها داريد. شما کس داريد. يا اصطلاحاً بي بته نيستيد.

اين کاري که اين دوستان انجام مي دهند، حتي اگر با نيت عمراني انجام دهند، در مورد يک امر صد در صد فرهنگي، معنوي وتاريخي است و شما مقابله اي که مي کنيد مقابله با اين تفکر غلط است که به خود اجازه مي دهد با نگاه خط کشي و مکانيکي به پديده هاي صد در صد فرهنگي نگاه کند.

اگر يک اثر فرهنگي خراب شد ديگر باز سازي آن چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ فرض کنيد شخصي بگويد که جماران را خراب کنيم و از نو خيلي قشنگ آن را بسازيم. آن ديگر جماران نيست. چيز ديگري است که نمي دانيم چيست. جماران هماني است که بايد بماند. تا اينکه تو درک کني انساني در اينجا و دراين ساختمان زندگي مي کرده که اختيار ايران در دست او بوده است. اين ساختمان را بعد از فوت امام گچکاري کردند. مي گوييم به اين ساختمان که نبايد دست بزنيد. تا نسل امروز آنجا را ببينند و بدانند رهبري که تمام پول مملکت در دست او بوده در جايي زندگي مي کرده که ديوارهاي آن از گل و گچ بوده است و حتي آنجا را گچ کاري هم نکرده بودند. تا (نسل امروز) بفهمند ساده زيستي به چه معناست. و بفهمند انسان قدرت داشته باشد ولي از آن سوءاستفاده نکند، به چه معناست.

در حال حاضر درگير شدن در شان شما نيست. وظيفه ي شما در اين پروژه اگاه سازي است. حساسيت جامعه را نسبت به اين موضوع بالا ببريد.اهداف اصلي ما چند مورد زير است:

1-مبارزه با طرز تفکر غلط. بخشي ازکار يک دانشجو مي تواند مبارزه با تفکر غلط باشد.

2- اينکه ارزش ميراث هاي فرهنگي، تاريخي و مذهبي را براي مردم توضيح دهيم. تا نسبت به اين قضيه حساس شوند. در خيلي از نقاط دنيا اگر دولت ها بخواهند در کاري حماقت کنند و اثري را که فقط صد سال قدمت دارد را دستکاري کنند مردم حکومت خود را بيچاره مي کنند. برا ي اينکه چرا مي خواهيد فلان چيزي که صد سال در اينجا بوده را دستکاري کنيد؟ ولي اين حساسيت ها در اينجا وجود ندارد. مثلاً من به روستايي سفر کرده بودم که در آن قلعه اي وجود داشت و آن قلعه تمام تاريخ و پيشينه ي آن روستا بود. به مسئولين گفته شده بود که آن را خراب کنيد، چرا که بي مصرف است، و به جاي آن براي ما پارک و براي کودکانمان تاب و سرسره ايجاد کنيد. آنها اگر مي دانستند که اگر اين قلعه را حفظ کنند مي توانند حتي از نگاه اقتصادي هم از آن بهره ببرند. در اين صورت در آمد کل روستا با بليط فروشي آن قلعه برابري مي کند. ولي کسي نيست که اين مسائل را براي آنها توضيح دهد. به آنها توضيح دهد که ارتباط ما با تاريخ به چه معناست. ملتي که تاريخ دارد با ملتي که تاريخ ندارد چه تفاوتي دارند؟ در صنعت آنها چه تفاوتي ايجاد مي کند؟

براي مثال من شما را پيش سدي مي برم که 700 سال پيش ساخته شده است. مردم دهاتي روستاي طبس اين سد را، با سنگ و گل و خاک و خاکستر و آهک، ساختند. اين سد در اين سالها ثابت اينجا باقي مانده و سه زلزله ي سنگين را پشت سر گذاشته و هيچ بلايي هم بر سرش نيامده است. تو با خود مي گويي اگر اين مردم دهاتي اين روستا در700 سال پيش توانسته اند با همين سنگ و گچ سد بسازند با اين وضعيت چرا من نتوانم. اين يعني پيوستگي تو با تاريخ براي اينکه تو بتواني يک مهندس معمار يا يک مهندس سد ساز قابل شوي. با اين احوال شخصي مي گويد که اين به چه دردي مي خورد؟ کهنه شده است و بايد آن را دور بريزيم. هرگاه شما يادگاري مادر بزرگتان که کهنه شد دور انداختيد ميراث فرهنگي هم کهنه مي شوند. مثلاً شخصي به شما بگويد که اين تسبيح کهنه چيست که به دست گرفته ايد؟ شما مي گوييد که اين براي مادربزرگم بوده است و به من ارث رسيده است. مي گويد نه اين ديگر کهنه و ساييده شده است. نوي آن را بخريد که خيلي زيباتر است. اگر کسي در مورد يادگاري مادربزرگ شما چنين چيزي بگويد شما تحمل نمي کنيد. حال در مورد يادگاري هاي اشخاصي، که مي گوييم زنده اند و صاحب دارند و صاحب آنها نه خانواده هاي شهدا بلکه خود شهدا هستند، اين حرف ها گفته مي شود.

بنابراين هدف بعدي ترويج طرز تفکر صحيح است تا مردم نسبت به هويت گذشته و ثروت هاي فرهنگي خود حساس شوند. اين مقابله هم براي خودتان فايده دارد و در شما درکي از اين مسائل ايجاد مي کند و هم ممکن است برخي افرادي که نمي دانند با کار شما آگاه و روشن شوند. هم اين حساسيت را بين مردم، هم کلاسي ها و هم دانشگاهيانتان زنده مي کنيد و هم ممکن است کسي در آنطرف (خارج از کشور) وبلاگ شما را بخواند و اين تفکرو سوال برايش ايجاد شود.

چون کاري که شما انجام مي دهيد يک کار کاملاً فرهنگي است و شان شما هم اين نيست که با مثلاً شهرداري درگير شويد. شايد نتيجه ي آخر اين کار اين شود که فشارهايي که وارد مي کنيد و روشنگري هايي که انجام مي دهيد تاثير كند و باعث شود که آنها اين کار زشت را انجام ندهند. اگر اينگونه شد شما به تمام اهدافتان رسيديد. ولي فرض مي کنيم که خدايي نکرده آنها اين کار زشت را انجام دهند. شما در آن اهداف شماره ي يک تا سه به هدفتان رسيديد. چون اين کار شما يک کار علمي و فرهنگي است حتماً نتيجه مي دهد. اما نتايج آن ممکن است چند دسته باشد. نتايج علمي و فرهنگي و نتايج کاربردي و عملياتي كه محسوس است و در اين صورت ميراث تاريخي و فرهنگي ما حفظ مي شود.

اين کار کار اولويت داري هم به شمار مي رود. يعني اين کار که شما انجام مي دهيد ازصدها عملي که خيلي ها در مقابله با جنبش هاي رنگي انجام مي دهند فايده ي بيشتري دارد. چون کار ايجابي انجام مي دهيد. آنها کار سلبي انجام مي دهند. کار ايجابي و سلبي بسيار باهم متفاوت است. به عنوان مثال کساني که تلاش کردند در تمام اين درگيري ها و آشوب ها آب و برق و سوخت تهران قطع نشود. عده اي هم به ديوارها کاغذ چسباندند که اين محاکمه شود و ديگري دار زده شود و آن يکي دستگير شود. کساني که در اين زمان آب و برق تهران را تأمين کردند خيلي از اشخاصي که در مورد دستگيري من يا اشخاص ديگر مطلب نوشتند مفيدتر بودند. اين که او دستگير شود يا نشود به من ارتباطي ندارد. ولي اگر اشخاصي که تمام هم و غم خود را صرف اين کار کردند و تصور کردند که به يک کار با اولويت مي پردازند، اگر در اين مدت کار علمي کرده و وقت خود را صرف توليد يک گذاره­ ي علمي مي کردند نفع آن براي جمهوري اسلامي و براي انقلاب صد برابر که نه، بلکه هزار برابر کاغذهايي بود که سياه کردند و به در و ديوار چسباندند. کار شما اولويت بالايي دارد. مثلاً ممکن است در روزي مانند چهارشنبه (9دي) براي حفظ نظام در راهپيمايي هم شرکت کنيد ولي ازاينکه شما روي اين کار جدي وقت گذاشته ايد احساس نکنيد که کار مهم تري از دستتان رفته است. اصلي ترين کار شما درس خواندن است که انجام مي دهيد و اين هم به عنوان يک کار علمي و فرهنگي که هم براي شما فايده دارد و تمرين يک کار درست است و هم براي نظام کار مفيدي است. اگر کار شما به نتيجه هم برسد، در آينده کم کم عده اي مي فهمند که عده اي دانشجو، در مملکتي که کسي نمي فهميد که چه کاري انجام مي دهند، کاري کردند که دستشان درد نکند، امروز چيزي براي ما باقي مانده است.

آن روزي که افرادي در هويزه يادمان شهداي هويزه را مي ساختند نمي دانستند چه کاري انجام مي دهند. ولي اگر آن نبود الان شما کجا مي رفتيد. عده اي به عقلشان رسيد و در حدود سي سال پيش آن يادمان را ساختند و چيزهايي که از شهدا باقي مانده است را دور نريزيم و نگه داريم. و الان آنجا يادمان شهداي هويزه شده است. شما و صد سال پس از شما هم کساني به آنجا مي روند و آن قمقمه هاي سوراخ و آن پوتين هاي نصفه را مي بينند. شما هم کاري مي کنيد که ممکن است که الان کسي نفهمد چه مي کنيد ولي روزي که فهم جامعه ي ما متحول شود و رشد کند قطعاً از شما، به دليل ميراثي که با تلاش خود براي آنها محافظت کرده ايد، متشکر خواهند بود.

سوال: من حرف شما را قبول دارم ولي اين توجه به نظرم ناشي از ظاهر نگري زياد است. مثلاً وقتي به زيارت مي رويم به خاطر روح حاکم بر آن فضاست. نه خود آن.

جواب: من اين سوال را مي پرسم که "جسم امام چيست؟" مواد تشکيل دهنده ي بدن امام چيست؟ آيا آن چيزي که شما در حرم امام جست و جو مي کنيد مربوط به بدن ايشان مي شود؟ آيا مثلاً از همين فاصله من نمي توانم به امام رضا متوسل شوم؟ آيا من در برد امام رضا نيستم؟ منظور من اين است که چون ما انسان ها محسوس نگريم، فضا براي ما مهم است. شما در هرجاي عالم، حتي در کره ي ماه هم، اگر متوسل شوي امام رضا در آنجا هم هست. چرا که روح ايشان بر عالم مسلط است. اما به ما توصيه شده که حتماً به زيارت برويد و به ضريح دست بکشيد. منظور زيارت آن جسم خاکي امام نيست. حتي توصيه شده به تيروتخته ي آنجا دست بکشيد. با اينکه آنها هم همان چوب و آهن است و با چوب و آهن معمولي تفاوتي ندارد. ولي چون ما نمادگرا هستيم مي خواهيم به ضريح بچسبيم. در حالي که آن چيزي به جز فلز نيست و پشت آن هيچ چيز نيست. در اصل قبر حضرت در قسمت پايين است. ولي وقتي ما به اين ضريح چنگ مي زنيم به دنبال چه هستيم؟ آيا فکر مي کنيم دست امام را گرفتيم؟ به خاطر اين است که ما طوري خلقت شديم که به دنبال نمادها هستيم . حتي خدا هم به ما مي گويد که به پرده ي کعبه چنگ بزنيد. چرا خدا مي گويد که به طرف يک قبله نماز بخوانيد؟ مگر خدا در همه جا نيست؟ چرا براي دعا دست خود را بالا مي بريم ؟ مگر خدا در پايين وجود ندارد؟ اين نشانه ها هستند که به ذهن ما جهت مي دهند. گلزار شهدا ذهن ما را به سمت کساني جهت مي دهد که در آنجا هستند. و به تفکرات و روح بلند آنها هدايت مي کنند. اما خود آن محل موضوعي ديگر است.

فرض مي کنيم در گلزار شهدا روي قبر شهيدي پر از آشغال و زباله است. شما چه حسي پيدا مي کنيد؟ با اينکه شهيد با همان روح بلند وجود دارد آيا شما حس خوبي پيدا مي کنيد؟ نه. آنجا بايد تميز و مرتب باشد. چرا؟ چون آنها بايد به چيزي توجه پيدا کنند. در حال حاضر بحث اين است آن شکل طبيعي که در گلزار وجود داشته است؛ برا ي مثال يک مادر شهيدي با سليقه ي خود آن ويترين را تزيين کرده و قبر را مرتب کرده است، حتي بعضي شهدا خودشان براي سنگ قبرشان ايده داده اند، خود آنها شعر روي سنگ قبرشان را انتخاب کردند. ما نمي توانيم بگوييم که اين شهيد بي جا کرده است که اين نظر را داده است و وصيت کرده روي قبر من اين را بنويسيد. من مي خواهم چيز ديگري بنويسم. شهيد مي گويد تو که هستي؟ من مي خواهم تفکر و نگاهم را به جهان با اين رسانه اي که سنگ قبر من است منتقل کنم. من بسياري از شهدا را مي شناختم که گفتند روي قبر من اين را بنويسد. آن بيت شعري که خود شهيد براي سنگ قبرش انتخاب کرده است قطعاً تأثير و ارتباطي بين شما و شهيد برقرار مي کند. که اگر منِ شاعر بيت ديگري روي آن بنويسم اين ارتباط را برقرار نمي کند. خود شهيد مي خواسته که افکارش را اينگونه به شما برساند و شما را متوجه نوع نگاهش به دنيا کند. وقتي يکسان سازي رخ دهد همه ي قبرها را صاف مي کنند و ديگر به اينکه هر شهيد چه گفته است کاري ندارند. هرکدام از اين سنگ ها قصه اي دارد.

مثلاً در يکي از اين موارد مادر شهيدي خواب ديده است که شهيدش گفته آن چيزي که بالاي سر فلاني است بالاي سر من هم قرار بده. يا گفته است من دوست دارم بالاي سر قبرم فلان چيز باشد. شهيد خودش گفته که من دوست دارم در کنار فلاني باشم. اين براي خود آنها مهم است. و به همين دليل ما حق دخالت در چنين اموري که به ما مربوط نيست را نداريم. و چون ما اهل محسوسات و نمادها هستيم تمام اينها به ما کمک مي کند بفهميم آن آدمي که جسمش آن ته (قبر) است چگونه فکر مي کرده و بتوانيم از طريق اين نشانه ها نگاه آنها به زندگي را به دست بياوريم. فقط هم، اين نشانه ها نيست. مثلاً اينکه سنگ قبر شهيد خاک باشد يا گرانيت چه تفاوتي مي کند؟ اگر فرقي نداشت آن شهيد نمي گفت که روي قبر من سيمان بگذاريد و سنگ نگذاريد. شهيد بهمن دُروّلي در گلزار دزفول اين وصيت را کرده است. و همچنين وصيت کرده که اسم من و شعرهم ننويسيد. فقط بنويسيد "پر کاهي تقديم به آستان الهي". حالا ما به او (آن شهيد) بگوييم که ما بيشتر از تو مي فهميم. من مي خواهم همه ي قبرها را گرانيت کنم .اکثر سنگ قبر شهدا چنين حکايتي دارد.هر کدام يک شأن نزول و فلسفه اي دارد و يکسان سازي يعني از بين بردن تمام اينها و حاکم کردن يک نگاه کاملاً مکانيکي و بي روح و فرم گرا. اين باعث مي شود که شما هيچ ارتباطي برقرار نکنيد. اگر شما به گلزار شهداي شهررضا برويد و من به شما بگويم که آن قبر شماره مثلا 37 شهيد همت است هيچ حسي به شما دست نمي دهد. خود من قبلاً (قبل از يکسان سازي) به آنجا زياد رفته بودم. آن زمان قبر شهيد همت فضاي مشخصي داشت ولي الان اصلاً آن فضا نيست و فضاي آنجا خيلي بي روح و مرده است. ما با اين کار آن نماد را از خاصيت اصلي خودش حذف کرديم و فضايي بسيار بي روح را حاکم کرديم. با اينکه شهيد همت هيچ فرقي نکرده است ولي فضا کشش اين را ندارد که دست مرا در روح شهيد همت بگذارد، ندارد.

از کسي که معتقد است که اين افکار ظاهر نگري است بايد پرسيد که چرا به سمت قبله نماز مي خواني و چرا مشهد زيارت مي روي؟ نمي تواني در جواب بگويي که چون دستور خداوند است چون هر دستو خداوند فلسفه اي دارد. آيا اين ظاهر نگري نيست که ما خدا را در کعبه زنداني کنيم؟ ما انسانها اينگونه آفريده شديم. آيا اگر در زمان امام علي (ع) بوديم به ديدار ايشان نمي رفتيم؟ چرا مي رفتيم؟ مگر ديدار ايشان چه چيز خاصي دارد؟ مگر اويس هر روز صبح از قرن با پيامبر ارتباط برقرار نمي کرد؟ ولي اويس مي خواست از نزديک پيامبر را ببيند. اين ظاهر نگري نيست. چرا سفارش شده با مهر کربلا نماز بخوانيد و هميشه همراهتان باشد؟ مگر شما حتي روي دستمال کاغذي هم نمي تواني سجده کني؟ زيرا اين نمادي است که قرار است مثلاً ذهن تو را با شهادت پيوند دهد. اگر اينها ظاهر گرايي است ما بايد تمام نمادهاي دينيمان را دور بريزيم.

اين که تمام اشيا ذکر خدا را مي گويند و مباحثي از اين قبيل موضوع بحث نيست. مثلاً اگر به شما بگويند که اين خودکار يک شهيد است شما با آن چه رفتاري مي کنيد؟ آيا آن را دور مي اندازيد؟ يا چون دست شهيد به آن خورده آنرا متبرک مي دانيد؟ در نگاه وهابيت اين غلط است ولي در نگاه شيعه اين غلط نيست. اين ديگر خودکار نيست. خودکارِ شهيد است. ارزش دارد و بايد آن را در موزه گذاشت. همان طور که اگر شما به در پنجم ضريح امام رضا دست بکشيد هيچ مرجعي از شما ايراد نمي گيرد. چرا که اين با يک مفهوم ارتباط دارد. و ما به اين واسطه مي خواهيم با آن مفهوم مرتبط شويم. انسان ها از محسوسات استفاده مي کنند که به مفهوم ها برسند. اين سنگ قبر شهيد، محسوسي است که من را به آن مفهوم مي رساند ولي اگر آن را گرانيت کنند به آن مفهوم نمي رساند. در اين زمينه تأکيدات زيادي وجود دارد که نشان مي دهد ما به نمادها نياز داريم. به نمادهاي اصيل و واقعي و طبيعي، نه نمادهاي ساختگي، نيازمنديم.

تکرار مي کنم که جنس کارتان فرهنگي است. شأن شما ايجاب نمي کند که هر چه من گفتم را قبول کنيد؛ روي آنها فکر کنيد و اگر فکر کرديد و مشورت کرديد و در مورد آنها مطلب خوانديد و به اين نتيجه رسيديد که اين حرف ها درست است درآن زمان شما مي توانيد روي آن جدي کار کنيد. چون کار فرهنگي است الزاماً من هرچه در اينجا گفتم شما نبايد حتماً بپذيريد. من ديدگاه علمي دارم كمه رو آن كار كردم. شما ممکن است اين ديدگاه را نقد کنيد و درباره آن نظر بدهيد. ممکن است به آن ايرادي داشته باشيد. ماهيت کار فرهنگي و علمي همين است. اگر به اين نتيجه اي که من گفتم رسيديد آن وقت مي توانيد کار خود را با جديت ادامه دهيد. روشنگري و آشنا کردن مردم و مسئولين با همين ديدگاه هايي است که خودتان به آنها رسيديد. اينرا با قدرت و انشا الله توان بيشتري انجام دهيد.

از حوصله و دقتي كه دوستان در طول اين يكسال داشتند، تشكر ميكنم واگر قرار است روزي بفهمند که شما چه کاري كرديد من از الان ميفهمم كه شما چه كاري ميكنيد. حتي غبطه هم خوردم كه اينها چه قدر در كارشان محكم بودند و انشاالله با همين قدرت بلكه افزونتر كارتان را ادامه دهيد.

تقديم به ارواح مطهر همه شهدايي كه داريم سر سنگ قبرهايشان دعوا مي كنيم صلوات!